پژوهشگران اطلاعات بدست آمده از 90 مطالعه قبلی، که شامل 500 میلیون نفر بود را تحلیل کردند و مرگ و میر مجردها (کسانی که هرگز ازدواج نکرده بودند) را با گروه متاهلین (باستثنا کسانی که طلاق گرفته بودند و یا همسرشان فوت کرده بود) مقایسه کردند.
آیا من هموابسته امبیایید نگاهی بیندازیم به آنچه در دنیا در زمینه آیندهپژوهی و آیندهکاوی انجام میشود. بسیاری از مدیران فقط آرزو دارندخواستههایشان را در آینده ببینند، اما هستند خیلیها که برای رسیدن به توانایی دیدن آرزوهایشان در آینده فقط به آرزو کردن بسنده نکرده و کاری میکنند. آنها برای رسیدن به آرزوی بزرگشان آینده را طراحی میکنند و دنیا را با آرزوی محقق نشده خود همراه میکنند. آنها برای این که بتوانند تصویری خود ساخته از دنیای آینده داشته باشند آن را به شیوهای که میخواهند میسازند. شاید معروفترین نمونههای مدرن از این مدیران را بتوان بین مدیران صنعت آیتی و کامپیوتر دید. بیل گیتس و مرحوم استیو جابز نمونههای معروفی از اینگونه مدیران هستند. آنها نهتنها صنعتی برای خود دست و پا کردند و سودهای کلانی از آن بردند، بلکه دنیای آینده آیتی و کامپیوتر را هم به گونهای که خودشان تمایل داشتند، ساختند و به پیش بردند و سودشان را از ساختههای خودشان و بقیه بیرون کشیدند.
مقایسه امید به زندگی در افراد مجرد و متاهل
وقتی که به خاطر نداشتن دوست خوب در زندگی خود ناامید و ناراحت شدید، زمان آن رسیده که برای اصلاح خودتان تلاش کنید و به آن شخصیت اجتماعی که همیشه آرزو داشتید تبدیل شوید. متاسفانه روانشناسی در این مورد چندان کارایی ندارد و شما به یک باره کاملا تغییر نمیکنید.
Use this phrase when asking a group of people
واحد شمازش در زبان انگلیسی
پنج كلاغ را ديد كه روي شاخه اي نشسته اند گفت :” چرا نشسته ايد كه جوجه كلاغه از بالاي درخت افتاده.“ كلاغها هم پرواز كردند تا بقيه را خبر كنند .
... تا اينكه كلاغ دهمي گفت : ” جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم نوكش شكسته . “ و همينطور كلاغها رفتند تا به بقيه خبر بدهند .
... كلاغ بيستمي گفت :” كمك كنيد چون جوجه كلاغه از درخت افتاده و نوك و بالش شكسته .“
همينطور كلاغها به هم خبر دادند تا به كلاغ چهلمي رسيد و گفت :” اي داد وبيداد جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم كه مرده .“
همه با آه و زاري رفتند كه خانم كلاغه را دلداري بدهند . وقتي اونجا رسيدند ، ديدند ، ننه كلاغه تلاش ميكند تا جوجه را از توي بوتهها بيرون آورد .
كلاغها فهميدند كه اشتباه كردند و قول دادند تا از اين به بعد چيزي را كه نديده اند باور نكنند .
بعد يكدفعه روي آقا گاو پريد . گاو از خواب بيدار شد و خودش را تكان داد . موش روي گوش گاو پريد و يك گاز محكم از گوش او گرفت . گاو از جايش بلند شد و شروع به تكان دادن سرش كرد . ولي موش روي زمين پريد و در يك سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست كاري كند.
يك روز كه دل پيرمرد از تنهائي گرفته بود به سمت كوه رفت . در ميان راه يك خرس را ديد كه ناراحت است . از او علت ناراحتيش را پرسيد . خرس جواب داد : ” ديگر پير شده ام ، بچههايم بزرگ شده اند و مرا ترك كرده اند و حالا خيلي تنها هستم . “
يكي بود ، يكي نبود ، خروسي بود بال و پرش رنگ طلا ، انگاري پيرهني از طلا، به تن كرده بود ، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمائي مي كرد . خروس ما اينقدر قشنگ بود كه اونو خروس زري پيرهن پري صدا مي كردند .
فلفل نبين چه ريزه ، بشكن ببين چه تيزه- چه چیزی میخواهم یاد بگیرم؟
- بعد از خواندن، چه چیزی یاد گرفته ام؟
تعداد صفحات : 0